شعر شهادت حضرت عباس

پلک سقا

این چه ماهی ست زِ خون صورت او پوشیدَه ست؟
این چه نخلی ست به صحرای عطش خشکیدَه ست؟

این چه سروی ست تبر خورده, شکسته ساقه ش؟
این چه یاسی ست که عطرش همه جا پیچیدَه ست؟

تاشد

آه ؛آبت کرد نام آب آور داشتن
چون که محکوم است هرساقی به ساغر داشتن

العطش از عمق جان نیزه ها برخاست تا
کثرت زخم تو شد منجر به کوثر داشتن

من علمدار سپاهم

با منِ تشنه لب اِی مشک وفاداری کن
دلِ اهل حرم این جاست تو دلداری کن

همره آبِ درونت به زمین می ریزد
آبرویم به بر یار خریداری کن

ناز این دلبر

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد

 

 تیغ کافیست, ترنج از سرراهمبردار

 مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد

جواب با نیزه

که داده زلف تو را پیچ و تاب با نیزه

و کرده کار جهان را خراب با نیزه

که چشمهای شما را خمار کرد ای مرد

و برده است از این خیمه خواب با نیزه

دون ماه قدم می زنم سحر ها را

بدون ماه قدم می زنم سحر ها را

گرفته اند از این آسمان قمرها را

چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است

رسانده است به خانم کسی خبرها را

دکمه بازگشت به بالا