حوریه ی علی بدنت را عقب بکش
در سوخته است, زود تنت را عقب بکش
امروز که ز دنده چپ پا شده ست میخ
با احتیاط پیرهنت را عقب بکش
حوریه ی علی بدنت را عقب بکش
در سوخته است, زود تنت را عقب بکش
امروز که ز دنده چپ پا شده ست میخ
با احتیاط پیرهنت را عقب بکش
نشد اونروز توو اون کوچه
برای تو سپر باشم
گرفتن محسنو از من
نشد بازم پدر باشم
گفتم که شاید او بتواند ولی نشد
خود را ز پشت در برهاند ولی نشد
گفتم که شاید این درِ چوبی پس از لگد
در بین چارچوب بماند ولی نشد
برای روضه که شبهای تار لازم نیست
مدینه,کوچه و گرد و غبار لازم نیست
برای اینکه شما یاس خانه ام باشی
گل همیشه بهارم, بهار لازم نیست
ریختند و وحشیانه با لگد در را زدند
عده ای هم جای در… پهلوی مادر را زدند
عده ای هیزم به دست و عده ای هم با قلاف
بی هوا آتش به پا کردند وهی… در را زدند
علی زهرای خود را بعد از آن فریاد پیدا کرد
بماند اینکه چادر را حسن در باد پیدا کرد
به غیر از در,که در هم خورد شد شرقی و غربی شد
زمان,خم شد شبیه فاطمه,ابعاد پیدا کرد
در موقع سپر شدنش محسن
کامل نگشته بود تنش محسن
زهرا به خانه بود و سپر می شد
هر دفعه موقع زدنش محسن
گرفت فرصت دیدار آسمانش را
به دست ضربه ی در, طاقت و توانش را
چقدر حسرت دیدار ماند بر قلبِ
پدر که خوب ندیده است پهلوانش را
آغاز شد تا ماجرا در آن دوشنبه
بیچاره شد شیر خدا در آن دوشنبه
در حین صحبت کردن بانوی حیدر
یک مرتبه زد بی هوا… در آن دوشنبه
دگــر نــباف پــیرهــن تــازه فــاطـمــه
شد پنبه رشته های تو با داغ محسنت
******
نه کوچه نه غلاف نه سیلی نه میخ در
بــیمار کــرده اســت تـو را داغ محسنت
شاعر : حسین صیامی
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی