شعر شهادت حضرت مسلم

نقشه های شوم

بانگ غریبیت همه جا جار می زند
غربت برای غربت تو زار می زند

هرکس برای آمدنت نقشه می کشد
هرجای شهر یک دل بیمار می زند

بگذر از کوفه

زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد

پریشانم

مثل موهای پریشانت پریشانم حسین
بی سر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین
تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف
من برای ام کلثوم تو گریانم حسین

آه از غربت

ای داد بیداد از غریبی از اسیری..
من‌ روی بام قصرم‌ و تو در‌مسیری

من‌مَردم اما پیش هر نامرد رفتم
آواره شب تا صبح با پادرد رفتم

تنهاترین آقای عالم

می خوانمت اینگونه حالا از سر دارم
تنهاترین آقای عالم دوستت دارم

ای کاش پای دار خندان می رسیدی تا
از چشم های مهربانت توشه بردارم

نقشه های شوم کوفه

روی بامِ قتلگاهش؛ کفترِ نامه‌برت
خواهشش این است، برگردی به شهر مادرت

کاش می‌شد نامه‌ام آتش بگیرد بین راه
یا نه؛ پیکم گم شود؛ اصلا نیاید محضرت

یا مسلم

ای کاش میشد نامه بنویسم دوباره
فکر توام تنها در این دارالاماره

ای کاش میشد نامه بنویسم که برگرد
کوفه ندارد آسمان اش یک ستاره

قافله‌ی اشک‌

دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد
تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد
نیاز نیست، به منبر؛ به روضه‌خوان؛ به مصیبت
دو چشمِ خشکِ مرا روضه‌ی مزارِ تو تر کرد

اهل نیرنگ اند اینجا

بند اول
این بی مرامان اهل نیرنگ اند اینجا
هم کوچه هم پس کوچه ها تنگ اند اینجا
زن هایشان هم خبره ی جنگ اند اینجا
اطفالشان هم در پی سنگ اند اینجا

بالای بام از دور می‌بینم 

از اولین غم تا به آخر را 

در اشک‌هایم کاش می‌دیدی

این صحنه‌های گریه‌آور را

پیغام سرخ

دلم شور می زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه هایش

که پیغمبر روضه یک شهیدند

سوختم

محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است

از که جویم نسخه درمان که دل درمانده است

 خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید

یا که در بسته به رویم یا که از خود رانده است

دکمه بازگشت به بالا