شعر شهادت شش ماهه کربلا

بی هوا تیر سه پر بوسه به حلقومت زد
دست من هست اگر نه سر تو می افتد
گردنت بند به مویی شده بر دستانم
بدنم بی حرکت مانده و سرگردانم

لبانت ترک خورده

شده آب آب حرم بی جواب
کمی روی دستان مادر بخواب
ببین مادرت از خجالت شد آب
چه کردی تو با حال و روز رباب
لبانت ترک خورده شرمنده ام
از این چشم آزرده شرمنده ام

صدا گریه هاش

سکوتِ نگاهش جلو چشممه
نبودش رو سخته تصوّر کنم
به داغش دلم کرده عادت ولی…
چجوری جای خالیش و پُر کنم؟!

وسط خطبه ی من

وسط خطبه ی من بود که پیش نظرم
تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم

دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم
گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم

عصای پدر شوی

قرار بود که حیدر شوی علی اصغر
شبیه ساقی کوثر شوی علی اصغر

قرار بود مثال علیِ اکبر هم
علیِ اکبر دیگر شوی علی اصغر

بی عصا مانده

دوباره کودکی از مادرش جدا مانده
به نیزه دار بگو که رباب جا مانده

بگو برای دل خسته ی رباب اینجا
به غیر زینب کبری فقط خدا مانده

شیرخواره کودکم

جانِ هرکس دوست داری، جانِ من آرام تر
دست و پا را گم نکن،ناله مزن آرام تر

دست و پا کمتر بزن بیرون کشم این تیر را
می کُشی آخر مرا ای بت شکن ..آرام تر

در فضا پیچیده

در فضا پیچیده، ای ششماهه ام بویِ تنت
نور می گیرم ز رویِ همچو ماهِ روشنت

بسکه افتادی زمین از نیزه هایِ بی حیا
لاله زاری شد رُخت، ای جان فدایِ گلشنت

پسرم

وسط خطبه ی من بود که پیش نظرم
تیری از چله رها،خورد به حلق پسرم

دست و پا میزد و من در عوض اش جان دادم
گریه ها کرد به حال من و او چشم ترم

شش ماهه حسین(ع)

جان به پیکر داشت وقتی مشک ها جان داشتند
کاش می شد ابرها آن روز باران داشتند

کاش می شد قطره ی آبی به خیمه می رسید
آب ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند

لای‌لایی

زندگی برگشته؛ با هوی مسیحایی که نیست
آب، آورد از فراتِ خشک، سقایی که نیست

چشم‌هایش گرم شد؛ گهواره می‌خواهد چه کار ؟!
طفلکم خوابیده؛ روی دست بابایی که نیست

با روضه خطبه خواند

با روضه خطبه خواند به لحن محن رباب
زینب ترین روایت یک شیرزن رباب

رویم ندیده روی سپیدم نموده ای
با توست روی فاطمه در این سخن رباب

دکمه بازگشت به بالا