شعر فاطمیه

امّ أبیها

از لگد ها به روی “در” , دو سه تا جا مانده
فکر کردند علی , بی کس و تنها مانده

میخِ دَر , شاهدِ این است بدانیم همه…
تا کجا …پای علی , حضرت زهرا مانده

ای مادرم

شمع و پروانه باز یکجا سوخت
مادر آتش گرفت و بابا سوخت

با صدای نفس نفس زدنش
عالمی گریه کرد و با ما سوخت

غم فراق

نشان فصل خزان از سراسرم پیداست
ز زردی رخ خورشید انورم پیداست
غم فراق پدر آتشم زده دیگر
که بی قراری ام از قلب مضطرم پیداست

مستانه سوختیم

ما در کنار هم چه غریبانه سوختیم
در پای شمع دین چو پروانه سوختیم
با صبر در شرار ستمها چه ساختیم
ما با قبول عشق چه مستانه سوختیم

دلم گرفته

میدونی دلم گرفته فاطمه
میدونی خزون شده بهار من
بغض کوچه توی سینه ی توإ
درد سیلی روی قلب زار من

یا زهرا

هر کسی بر فاطمه قلبا ارادت داشته
شک ندارم بی گمان با عشق نسبت داشته

حجه الله علینا مادر پروانه هاست
مادری که بر امامان هم امامت داشته

کجایی آقا؟

چه قدر اشک بریزم به جدایی آقا؟
من دلم تنگ شده, تنگ, کجایی آقا؟

همه دارند به تنهایی من می‎خندند
به همه گفته‏‎ام این جمعه می‎آیی آقا

نان نپز جان من خطر دارد

پا شدی از میان این بستر, نکند اتفاقی افتاده؟!
بسته ای چادرت به دور کمر, نکند اتفاقی افتاده؟!

پاشدی تا کمی قدم بزنی, آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!

نیلوفرانه ترین یاس شهر

اگر می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جانی بمان
زمین‌گیر من,آسمانی,بمان

خالی مکن دور و برم را

با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروح من ای کاشبا تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را

درد غربت

بر تاج عرش نوشته شده “لافتا علی”
“یا مظهر العجائب و یا مرتضا علی”
من بوده ام ملیکه و هم کفو با علی
دستان سرنوشت مرا برده تا علی

ای شمع من سوسو نزن

همین که تو باشی کنارم خوشم
تو را اینقدر هم که دارم خوشم

بمان؛ راضی ام, از علی رو بگیر
بمان دست خود را به پهلو بگیر

دکمه بازگشت به بالا