بِزن باران بِزن دارد هوای یار می آید
هوای یار می آید دل و دلدار می آید
بیا فطرس بیاآمد شفای بال و پرهایت
طبیبِ درد بی درمان شَه دربار می آید
بِزن باران بِزن دارد هوای یار می آید
هوای یار می آید دل و دلدار می آید
بیا فطرس بیاآمد شفای بال و پرهایت
طبیبِ درد بی درمان شَه دربار می آید
هر چه جان است , به قربان اباعبدالله
هر چه گیسوست , پریشان اباعبدالله
“این حسین کیست , که عالم همه دیوانه ی اوست”
کل دنیا شده حیران اباعبدالله
مستی از جام تو سرمنزل هوشیاری ماست
بیدل از عشق شدن شیوه دلداری ماست
مبتلای تبِ عشقیم و تجلی داریم
دردبیچاره این لذت بیماری ماست
تو ذاتِ جمالی…. تو ذاتاً جمیلی
تو وَحیِ خدا بر لب ِ جـبرئیلی
تو از آسـمان آمدی… آسمانی
تو از نسلِ پاکی تو فصلِ اصیلی
بیا اجازه نده عاشقت عذاب ببیند
چرا همیشه حرم را فقط به خواب ببیند ?!
به خواب دیدم از اینجا نمای گنبدتان را
عجیب نیست اگر تشنه ای سراب ببیند
تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد
توحید در نهایتِ خود آشکار شد
با روی کار آمدن رویت,آفتاب؛
از کار سَروَری جهان برکنار شد
بخشندگی اهل گنه در صف محشر
وابسته به یک گردش چشمان حسین است
غم نیست مرا گربرسد وقت مماتم
زیرا ملک الموت بفرمان حسین است
در فضایی ملکوتی تر و روحانی تر
دفتر شعر من امشب شده نورانی تر
دلم به دریا زدم این مرتبه ؛ طوفانی تر
آسمانی ترم این دفعه و بارانی تر
دل به طوفان زدم, بدون حساب
باده پنهان زدم, بدون حساب
بی حساب و کتاب بخشیدم
به خلایق ثواب بخشیدم
او که مثل من هزاران دربه در دارد, رفیق!
این محال است از یکی مان چشم بر دارد,رفیق!
آن زمانی که درون روضه می آئیم ما
شخص او بر تک تک ماها نظر دارد رفیق
ما نوکرت هستیم دیارت,قرن ماست..
ما بلبل صحنیم که بامت چمن ماست
هرشب؛ همه محتاجِ همین در زدن هستیم
سینه زدنِ ما همه اش در زدنِ ماست
آه از لحظه ی افطار و عطش های دلم
میرود سوی گرفتاری او پای دلم
لب عطشان … پسر فاطمه…غوغای عطش
این شده ذکر لب و درس الفبای دلم