شعر مدح امیرالمومنین

دریا غریق مرحمت بی کران تو

دریا غریق مرحمت بی کران تو

هفت آسمان تجلی رنگین کمان تو

خورشید ناز می کشد از ذرهای خاک

آن جا که صبح می گذرد کاروان تو 

هو یا امیرالمومنین (ع)

هو هو نکنم جنون مـرا مـی گـیـرد

مـیخانه غم دوباره پــا مــی گـیــرد

هوهو نـکنم ز عـاشقی مــی مـیرم

از مـردم ایــن زمــانـه مـن دلگیرم

نقطه زیر باء بسم الله

حیدر که به ملک کل هستی شاه است

از حال تمامی بشر آگاه است

قرآن به طواف اوست دائم مشغول

چون نقطه زیر باء بسم الله است

مسعود یوسف پور

 

ساقی سلام

دستی به روی سینه تو هم احترام کن

همراه من به ساقی مستان سلام کن

ساقی سلام جرعه آبی به ما بده

ساقی سلام جام شرابی به ما بده

تا سر زند خورشید

تا سر زند خورشید او از صبح بامش

یک آسمان مست از تماشای مدامش 

تا گردباد شوق او در دشت پیچید

صدها رمه آهو نشسته بین دامش 

مدح مولا

باز مرغ غزلم میل پریدن دارد

تا به ایوان نجف شوق رسیدن دارد

 نمک سفره ام از حضرت زهراست ولی

باده از دست یدالله چشیدن دارد

رباعیات ناب امیرالمومنین

هردل که بدون مهر حیدر باشد

دل نیست سرای کینه و شر باشد

اسلام به دین مرتضی کامل شد

هرکس که نگشت شیعه کافر باشد

ولایت عشق

هر کس که به سودای علی سر دارد

آخر به چه کس نیاز دیگر دارد

جای عجبی نیست به استقبالش

دیوار دل کعبه ترک بر دارد

غدیر …

خبری آمداز خدای جلیل

هان همه گوش ای اهالیه ایل

خبری که از آن خبر دادند 

در صحف در زبور در انجیل

بـاز هـم وصـف تو را نتوان نمود …

گـر تـمـام عـرش را دفتر کنیم
گـر تـمـام بـحـرها جوهر کنیم

گـر درختـان جهـان گردد قلـم
گـر تـمـام دست هـا گردد عَلَم

ذکر شیعه ها علی مولاست

حرمت خانه ی کریمان است

خادم هر درت سلیمان است

صحن زیبای تو چونان دریاست –

– و ضریحت شبیه مرجان است

مراد اهل راز


مقصود
و مراد اهل راز است علی

تفسیر بهشت دلنواز است علی

تبیین زکات سر حج روح جهاد

حیثیت روزه و نماز است علی.


آمد
به جهان مبشر آزادی

مصباح هدایت بشر در وادی

رسواگر هر حکومت الحادی

سرچشمه ی معرفت امام الهادی

عباس خوش عمل

دکمه بازگشت به بالا