راهِ دل جُز به بی کران نخورَد
جز به کویِ”حسین جان” نخورَد
سر فرازی نصیبِ سر نشود
تا که بر خاکِ آستان نخورد
راهِ دل جُز به بی کران نخورَد
جز به کویِ”حسین جان” نخورَد
سر فرازی نصیبِ سر نشود
تا که بر خاکِ آستان نخورد
به عرش…مَجمر و اسپند , از زمین ببرید
به خاک , سجده ی شکرانه از جبین ببرید
به کافران و مجوسان , خبر ز دین ببرید
خبر به محضرِ ارباب , اینچنین ببرید:
از نسل یک حقیقتِ دور از مَجاز بود
زینبْ که شاهزاده ی مُلـکِ حِجاز بـود
با سرشکستگی ابـداً سِـنخیت نداشت
این کوه صـبر مثـلِ پـدر سرفراز بود
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعه ی شب را تمامی لشکر
در ازدحام فلک, برق فجر پیدا شد
رها شدند از آن تیرگی هزار اختر
آنانکه مشق اشک مرتب نوشته اند
باخط عشق این همه مطلب نوشته اند
آنانکه بال گریه درآورده اند را
هم دوش انبیاء مقرب نوشته اند
ما روضه دار روضهء رضوان زینبیم
در بین شهر , شهره به عنوان زینبیم
ما داغ دیده ایم که بر سینه میزنیم
این است علتش که پریشان زینبیم