شعر مرثيه دوم محرم

امان از دل زینب

تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینه‌ی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید

غروب غربت

در غروب غربتت این بار گیر افتاده ام
در شکار عشقت آهو وار گیر افتاده ام

گفته بودم کج کنی راه و از اینجا رد شویم
آه می ترسم در این آوار گیر افتاده ام

دکمه بازگشت به بالا