شعر مرثیه

ابتا یا حسین

آوردمت اینجا سر بابا به سختی
آخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی

بر سر تو سنگ میزنند

از پشت بام بر سر تو سنگ میزنند
عمدا به پیش خواهر تو سنگ میزنند

قرآن نخوان که گوش به قرآن نمیدهند
این ها همه به باور تو سنگ میزنند

کاروان عشق

هر چند پای بی‌رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

عشقِ حسین بن علی

کاسه ی چشم مرا از آب زمزم پر کنید
کاسه ی خالی من را نیز نم نم پر کنید

من به اینکه روز و شب اینجا بیایم دلخوشم
راضی ام این کاسه را هر بار, کم کم پر کنید

معجرم را بردند

 

معجرم را بردند
رفتی و چادرِ بر روی سرم را بردند

مثل گودالی که
آمدند و همه چیز پدرم را بردند

سالار زینب (س)

ما جرعه نوش باده ی اندوه زینبیم
در سایه سار پرچم نستوه زینبیم

زینب اگرچه رنج امانش نداده بود
چون کوه بود و باد تکانش نداده بود

دیگر رمقی نیست

بابا بنگر رویِ به هم ریخته ام را
وا کن گره یِ موی به هم ریخته ام را
دیگر رمقی نیست به رویت بگشایم
چشم تر ِ کم سویِ به هم ریخته ام را

خواهرت رفت اسیری

پیرهن رفت , ولی چادر من هست هنوز
تو سرت رفت به نیزه , سر من هست هنوز

لشکرت رفت زِ دستت , تو ولی غصه نخور
چند تا دخترکِ لشکر من هست هنوز

اِی ثروت عالَمْ حسین

هرچه دارم نـذرِتو اِی ثروت عالَمْ حسین
چند دِرهم خرج شد تا شدتنت دَرهم حسین
رفتی و بی تو شدم همراهِ نامَحرم حسین
تازیانه شد جوابم هرکجا گفتم … حسین

سرت از روی نی افتاد

سرت از روی نی با هر تکانی ساده می افتد
بدون سنگ بازی هم گهی بر جاده می افتد
تمام قافله را بهت خواهد برد وقتی که
نگاه دخترت بر این سر افتاده می افتد

دم‌ عیسی مسیح

عاشقانت اگرچه غم دارند
پا به پایش سرور هم دارند

زیر قبه است هرکجا روضه ست
خانه ها حرمت حرم‌ دارند

دیوانه غمت

دل من کرببلا مانده و از دل دورم
چه کنم در قفس جسم چنین محصورم
نرسد دست به جانم به گریبان که رسد
چه کنم صبر اگر که نکنم مجبورم

دکمه بازگشت به بالا