شعر مرثیه

دخترِ فاطمه

دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند

چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند

ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم

شود این حادثه تکرار خدارحم کند

میکند گریه هنوزم

کاش از این کوی و گذر زود گذر میکردیم
یا که میشد گذر از سمت دگر میکردیم

شده انگشت نما زینب و میشد ایکاش
تا که از عمه ی خود دفع خطر میکردیم

مثل شمعی به روی خاک

مثل شمعی به روی خاک چکیدن سخت است
با پر و بال پر از زخم پریدن سخت است
تا چهل سال فقط آه کشیدن سخت است
یاد گودال و حرم جامه دریدن سخت است

یا علی ابن الحسین (ع)

تا اشک هست در بصرم گریه می کنم
با این توان مختصرم گریه می کنم
تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم
با خون مانده بر جگرم گریه می کنم

وارث زخم های عاشــورا

 

 

 

مثل ابر بهار می گرید
دائمــاً زار زار می گرید

رهبر انقلاب گریه کنــان
با دلی داغــدار می گرید

بسته در غل و زنجیر

روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی

زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی

هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود

وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی

یک گوشواره خاکی

یک خورجین از کربلا سوغات آورده
یا که برای خانه تزیینات آورده

هر چیز پیدا می شود در خورجین او
عمامه و قنداقه, چادرجات آورده

غربت و دربدری

وای , چه سخت است داغ غربت و دربدری
یک زنِ تنها بدون محرمی در لشکری

وای , چه سخت است , در شهر پدر باشی اسیر
بر سر و رویت ببارد بغض های حیدری

ناقه ی عریان

ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده

حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی!
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده

تن چاک چاک شاه

زمان دفن شهیدان و سیدالشهداست
سه روز پیکرشان روی خاک کرب و بلاست

بنی اسد متحیر شدند و در ماندند
میان اینهمه جسم بدون سر ماندند

رسید وقت سفر

رسید وقت سفر سربه زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب

هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب

شرحِ فراق

زهر اشکی شد و کانونِ دعا را سوزاند
بند بندِ منِ اُفتاده زِ پا را سوزاند

آسمان تار شد و جرعه‌ی آبی این زهر
پاره‌هایِ جگر غرقِ بلا را سوزاند

دکمه بازگشت به بالا