شعر مرثیه

راه نجف تا کربلا

در اعتکاف کنج ایوان طلایم
آواره‌ی راه نجف تا کربلایم

این راه، راه مهدی صاحب زمان است
ای کاش باشد در کنارش رد پایم

از ما که گذشت

هستند به جز من همه حاضر
در خود نشکسته ام به ظاهر

از ما که گذشت ما نرفتیم
پابوس ، حلال هرچه زائر

روزگار پر حسرت

آه از این روزگار پر حسرت
آه از این سرنوشت آه از غم
باز دوری دوباره دلتنگی
بازهم بغض و گریه ی نم نم

زائر اربعین سلام

زائر اربعین سلام رفیق
اب قدرى بنوش خسته شدى
چندساعت پیاده امده اى؟
به نظر مى رسد شکسته شدى

بدنت در همه ی دشت پراکنده شده

بدنت در همه ی دشت پراکنده شده
آفتاب از تن زخمی تو شرمنده شده

خسته ام تاب و توانم بده ای گم شده ام
تو خودت راه نشانم بده ای گم شده

علت غوغای گودی نیزه بود

علت غوغای گودی نیزه بود
نیزه ای آمد حسینم را ربود

از چه رو بر روی جانان میزنی
جان ندارد از زدن آخر چه سود؟

یک نصفه روز قدر چهل سال خسته شد
زینب کنار رأس برادر شکسته شد

از دور دید، شمر کجا پا گذاشته
اینگونه شد نماز عقیله نشسته شد

یا الله

صحبت از جنگ و براندازی شد
سر قتل تو سندسازی شد

تشنه بودی به لبت سنگ زدند
با سر خونی تو بازی شد

رضا دین پرور

بدنت روی خاک صحرا بود

بدنت روی خاک صحرا بود
دور تا دور تو پر از نامرد
نه فقط شمر هرکس آنجا بود
از سر حرص زخمی ات میکرد

یابن الزهرا(س)

از صدایش تن بی جان تو جان پیدا کرد
پیکر بی رمقت باز توان پیدا کرد

زینب است این که پر از ناله ی یابن الزهراست
قلبت از ضجّه ی زینب ضربان پیدا کرد

عزیزم حسین(ع)

از اسب واژگون شدی اما بلند شو
خورشید خاک خورده ی صحرا بلند شو

گیرم که شمر روی تن تو نشسته است
بر هم بزن قواعد و از جا بلند شو

واویلا

مقدر است چنین سخت امتحان بدهی
برای ذبح، به خنجر کمی زمان بدهی

به نیزه های پناهنده ای که می آیند
به روی سینه ی پا خورده ات مکان بدهی

دکمه بازگشت به بالا