شعر مرثیه

گُلی پرپر شد

جگری شعله شد و سوخت و خاکستر شد
شمع خاموش شد از باد و گُلی پرپر شد

بازهم زهر نشست و بدنی گشت کبود
باز یاسی به زمین ریخت و نیلوفر شد

قتیل گریه‌

دارم از طفلی خودم را بی قرارت می‌کنم
هر چه دارم یا ندارم را نثارت می‌کنم

تو قتیل گریه‌ای, پس من برای گریه‌ام
دیده‌ام را وقف چشم اشک بارت می‌کنم

هوا بارانی‌ست

در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشسته‌ست , که دیگر جا نیست

ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل می‌شود آنجا که هوا بارانی‌ست

رزق ما

هر کسی اندازه ی رزقش به او نان میرسد
سائل این طائفه باشی فراوان میرسد

رزق ما ایرانیان دست امام هشتم ست
کربلا میخواهم از شاه خراسان میرسد

تقدیرم امشب

شب قدر سرنوشتم , می بینی دلشوره دارم
نکنه تموم شه امشب, رو زمین بمونه بارم

نکنه که بین خوبا , دست من خالی بمونه
واسه من دوباره تنها , بی پرو بالی بمونه

روم سیاهه

روی دوشم کوله باری از گناهه آخدا
سر به زیرم چه کنم؟که روم سیاهه آخدا

خودمم خسته شدم بس تو گناه پرسه زدم
دستمو خودت بگیر پام لب چاهه آخدا

چشم براهم یاراست

درد دلهام برای تو حسین(ع) بسیار است
بسته ام بار سفر,چشم براهم یاراست

خوشی عمر,مرابودبه نه سال فقط
بعدزهرا(س)علی(ع)ازدست فلک بیزاراست

شکافِ زخمت

چشم‌هایِ به رنگِ خونَت را
بر پرستارِ خود کمی وا کُن
دلِ من شور میزند بابا
گریه‌های مرا تماشا کُن

مهمان زهرا(س)

خدایامشکل ازکارمن مشکل گشاواکن
گره واکردی ازکارم,مرامهمان زهرا(س)کن

اجل,ازبعدزهرا(س)منتظربودم که برگردی
بیاامشب علی(ع)رابین شهرکوفه پیداکن

خونِ سَرَت بند آمده

تا صبح گردِ بسترت آرام می‌پرم
شاید دوباره بال بگیری کبوترم

شد قسمتم دوباره پرستاریَت کنم
بابا بگویم و تو بگویی که دخترم…

زخمِ سَرَت

در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است

لَخته‌خون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است

بابا بمان

بابا بمان که هستی زینب فدای تو
گویا نوشته اند شهادت برای تو

مانند روز آخر زهرا شدی پدر
قالب تهی مکن که نبینم عزای تو

دکمه بازگشت به بالا