شعر مناجات اهل بیت

بهاربی تو

باز هم میرسد بهار,ولی

باز پاییز سرد در راه است

ای بهار همیشگی بازآ

بی تو عمر بهار کوتاه است

حریم

در حــــریم قدســـــیت بـــــال مـــناجاتی بـده

گنـــــبدت دل می بــــرد وقــــت ملاقاتی بـده

دستهایم خالی ازپیش است ســـوغاتی بـده

من فقیرم تکه نـــــانی بهـــــر خـــــیراتی بــده

دیدار

دیــدار  زیبـــــا  می شــود  بـــا  چشــمهایت

غرق  تــما شــا می شود  بـــا چشــــمهایت

لب  تشــنه ای  کــه  زیر  پـــلکت می نشیند

ســیراب  دریــا  می شود  بــا  چشمــــهایت

باب حاجات

بــال  و  پــری  زدیم  که  بامــت ردیف شد

دانـــه بهـانــــه سفره ی دامت ردیـــف شد

مــا  از  خــجالت  کـــرمت  در  نـیامـــدیـــم

پشـــت  در  امــدیم  کــرامت  ردیـــف  شد

هوا هوای چکیدن

هوا هوای چکیدن , هوای تنهائیست
و دست های دعایم پر از تمنائیست

مسیر خواهش من باز سویتان افتاد
به سمت شاه کریمی که اوج لیلائیست

دوبیتی

امیر بى قرینه کى مى آیی؟
کشم ناله ز سینه کى مى آیی؟
عزیزم فاطمه س چشم انتظاره
سحر خیز مدینه کى مى آیی؟

ولی عصر(عج)

این جان که تمام شد تو می آیی , نه ؟

قرآن که تمام شد تو می آیی , نه ؟

من چتر به دست منتظر در راهم

باران که تمام شد تو می آیی , نه ؟

قاسم اسدی

 

هر آن چه گریه بریزم

هر آن چه گریه بریزم بهقلب شعله ورم

دوباره سر رود آتش ازآتش جگرم

غم فراق تو و هجر ایندو ماه عزا

دو غصه می شود و بیشترزند شررم

کنار سفره ی تو

کنار سفره ی تو جا برای ماها نیست؟

مگر پناه دلی که شکسته اینجا نیست!

یقین قلبی ام اینجا مرا کشانده فقط

نگو که در حرم آقا برای من جا نیست

از کودکیم تا حالا…

 

خاطرم هست که از کودکیم تا حالا…

در دلم ریشه دوانده غم دوری شما

 قطره آبم که سرازیر شدم از سر کوه

که مگر قبل بخــارم برسم بر دریــا

زاری کنم

می روم بر درگه شاه کرم زاری کنم

می روم بهر دل دیوانه ام کاری کنم

می روم تا خادمان درگهش را با مژه

وقت جارو کردن صحن حرم یاری کنم

معمار می شوی

معمار می شوی و بنای تو می شوم

مانند یک ضریح برای تو می شوم

قلب مرا به پای ضریح ات گره بزن

بیمارم و دخیل شفای تو می شوم

دکمه بازگشت به بالا