از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ برادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد
به لبخندِ برادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد
شمشیر تیز خطبه ی تو در نیام صبر
شیری ست که تکیه زده بر کنام صبر
نام بلند توست که در اوج اقتدار
افراشته ست پرچم خود را به بام صبر
تا ابد در اختیارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)
هست نام مستعارت ذوالفقارِ مرتضی(ع)
لحن تو کوبنده، نافذ، کاری و بی واهمه…
میشوی با این عبارت؛ ذوالفقارِ مرتضی(ع)
خانه ی فاطمه امروز تماشا دارد
تحفه ای از طرف عالم بالا دارد
سجده ی شکر علی دارد و این…جا دارد
پس از این خون خدا زینب کبرا دارد
می توان پا بر سر افلاک زد
آسمان را با قلم بر خاک زد
می توان با خامه هر جا پا زدن
با قلم آتش به دریاها زدن
قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد
حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد
به عشق حضرت خیبرشکن آن شافع ِ محشر
رسیدی! زینتِ بابا تو را نامید پیغمبر(ص)
ملائک بوسه بر قنداقه ات دادند و جبرائیل
گشوده بر فراز ساحتِ گهواره بال و پر
تقلا می کنم اما به این دروازه راهی نیست
چنان با هیبت اِستاده که یارای نگاهی نیست
علی را دختری باشد که مردان خاک پای او
خدا عمری سخن گفته است با لحن صدای او
عالمی بااحترام از جایِ خود پا می شود
بانویِِ ما عاقبت بانویِ عظما می شود
شیر از دامانِ عصمت خورده باعصمت شده
دخترِ زهرایِ اطهر مثلِ زهرا می شود
دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد
عالمی را دوباره جان آمد
گوهری از دل جنان آمد
میوه ی قلب حیدر و زهرا
سبب فخر خاندان آمد
روی دست عاشقی هرگز ندیدم منصبی
هر کسی عاشق نشد اصلا ندارد مذهبی
عشق یعنی کیمیاگر ، عشق یعنی معجزه
مرگ یعنی زندگی بی عاشقی روز و شبی