قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفتهام از یک عصاره بنویسم
شعر ولادت حضرت رسول اکرم
می وزد در سینه ها عطر گلستان شما
می دمد نور خدا از عمق چشمان شما
نوبهاری در دل ماه ربیع الاوّل است
خنده زد گل در حضور روی خندان شما
آمد و با نسیم امدنش
خاک تیره ستاره کاری شد
و هوای گرفته ی مکه
از نفس های او بهاری شد
حق رسیده است بگوئید که باطل برود
علم آمد که همی زاهد جاهل برود
وحدت از بارقه اش, جلوه ی دیگر دارد
آمد او تفرقه از بین قبایل برود
به نام قبله شاه نجف, به نام نبی
منم غلام علی و منم غلام نبی
علی و فاطمه, داماد و دخترش هستند
چه بیش ازین بنویسیم از مقام نبی
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد, رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد
آغاز کردم عشق را با «یامحمد»
زیباترین ذکر است برلبها محمد
خاتم شدن برانبیا..ثابت نموده
دردانه ی هستی بود تنها محمد
تو امدی و زمین در هوای تو افتاد
و عرش در هوس خنده های تو افتاد
برای درک تنفس در این جهان سیاه
هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد