ای وعده ی پیغمبر مختار برگرد
با ذوالفقار حیدر کرار برگرد
چشم انتظار تو نشستیم و نوشتیم
با اشک های حسرت دیدار … برگرد
ای وعده ی پیغمبر مختار برگرد
با ذوالفقار حیدر کرار برگرد
چشم انتظار تو نشستیم و نوشتیم
با اشک های حسرت دیدار … برگرد
می خواستم غلام تو باشم ولی نشد
زیبنده ی سلام تو باشم ولی نشد
می خواستم مطیع فرامین تو شوم
فرمانبر پیام تو باشم ولی نشد
در این سینه تیرِ محبت نشسته
و چشمم به امیدِ اُلفَت نشسته
بهشت آرزویِ گدایی نباشد
که در سایه ی طاقِ نُصرت نشسته
در سینه ام امشب آسمان دارم
یک دشت, ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم
همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است
تنها دلیل کثرت شاعر تویی, ولی
هر قدر شعر گفته شده تا کنون, کم است
دارد بهانه این دل, آهش اثر ندارد
دیگر هوای یارم , بر دل گذر ندارد
آن کس که همنشین, من بود یک زمانی
دیگر ز من بریده, بر من نظر ندارد
تو غصه خوردی ما که غمخواری نکردیم
تو ناله کردی هیچ دلداری نکردیم
یک شب اسیر رنج بی خوابی نبودیم
از دوری تو گریه و زاری نکردیم
از خواب چون به یاد تو بیدار می شوم
با ناله ی دعای فرج یار می شوم
هر چهره ای که در دو جهان دلبری کند
تنها اسیر روی تو دلدار می شوم
آه , از فکر تو یک لحظه سرم خالی نیست
تا فراق است دگر دور و برم خالی نیست
آب و نان باشد و نه , خون دلم حتما هست
مطمئن باش که از خون جگرم خالی نیست
این جمعه هم گذشت بدون زیارتی
یا ایهاالعزیز نگاهی, عنایتی
سائل منم چگونه نگاهم نمی کنی؟
سلطان تویی کجا ببرم عرض حاجتی؟
زکاروان سفر کرده ام نشانی نیست
برایگفتن درد دلم زبانی نیست
برایاین که به کوی حبیب خود برسم
منغریب چه سازم که کاروانی نیست
به دلم دیدنت برات شده, به خدا صبح و شام منتظرم
همه ی روزها ولی به خصوص, آخر هفته هام منتظرم
نه شبیهم به هر مسلمانی, نه نماز درست و درمانی…
چه بگویم خودت که می دانی, من چه اندازه خام منتظرم