رسید عمود, همینکه سر قرار سرت
عمود خیمه دل گشت سوگوار سرت
چکید اشک شکاف سرت چنان بر مشک
که اشک مشک درآمد به حال زار سرت
رسید عمود, همینکه سر قرار سرت
عمود خیمه دل گشت سوگوار سرت
چکید اشک شکاف سرت چنان بر مشک
که اشک مشک درآمد به حال زار سرت
دل از همان زمان هوایی و اسیر عشق شد
که قبل خلق دلبران علی امیر عشق شد
حقیر میشود هر آنکسی که نیست با علی
امیر شد کسی که پیش او حقیر عشق شد
آتش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند
پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند
رسیده بعد پیمبر پیمبری دیگر
حسین دیگری ودلرباتری دیگر
خدا هوای نبی کرد و بازهم آورد
میان قاب حسینش پیمبری دیگر
خلق کرده حق به پاس ناز تو احساس را
در نگاه دیگران کردی تداعی یاس را
اوج احساساتی و دارم یقین در خلقتت
خرج کرده حضرت رب واژه وسواس را
اگر شفیع تویی اضطراب لازم نیست
هراس از غم روز حساب لازم نیست
همیشه با تو فقط سود کرده ام, هرچند
در عاشقی که حساب و کتاب لازم نیست
دل از همان زمان هوایی و اسیر عشق شد
که قبل خلق دلبران علی امیر عشق شد
حقیر میشود هر آنکسی که نیست با علی
امیر شد کسی که پیش او حقیر عشق شد
کسی که جام سعادت به دست آدم داد
به قدر ظرفیت هرکسی از این غم داد
چگونه آنکه ندارد به دل غم حیدر
شود به او نسب دودمان آدم داد
قرار شد که شود قبله از همان بنیاد
خدا به صاحبمان لوح پادشاهی داد
نشسته موج ملک صف به صف پی امداد
زمین بهانه شد و شهر طوس شد ایجاد
آتش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند
پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند
سائل بی دست وپایم حال زارم را ببین
باز هم کردم ضرر, دارو ندارم را ببین
درب بیچاره سرا شد باز,من هم ٱمدم
خویش را بیچاره کردم روزگارم را ببین
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی