قرار بود دل من دوباره در زده باشد
به رسم عشق به این خانواده سر زده باشد
حسین اگر که نباشد بهشت , حق بده نوکر
به ریشه های درخت دلش تبر زده باشد
قرار بود دل من دوباره در زده باشد
به رسم عشق به این خانواده سر زده باشد
حسین اگر که نباشد بهشت , حق بده نوکر
به ریشه های درخت دلش تبر زده باشد
از شیشه ی شکسته ی دل تارتر شدم
صحرای خشک بودم و اینبار تر شدم
از بسکه کودک دل من گریه میکند
از پیرمرد نوکرتان زارتر شدم
سبو روی لبش جز ذکرِ خِیر خم نمی آید
و این یعنی کبوتر جز پی گندم نمی آید
اسیر عشق راهش را به عشق آباد پیدا کرد
که عاشق هرگز از راهی که گردد گم ؛ نمی آید
غریب ماندن در کوچه دردسر دارد
فقط خداست که از حال تو خبر دارد
خدا کند که در این کوچه باز حداقل
طناب از سر دست تو دست بردارد
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
دور سرش پر میزند شوق پرستوها
مجذوب نورش میشوند از دور آهوها
از این بغل در آن بغل مابین بانوها
وقتی به هم میخورد در دستش النگوها
به مرتضی ست اگر اقتدار وابسته
به تیغ اوست تب کارزار وابسته
حدیث هست که فرمود جبرئیل شده
به لافتای علی ذوالفقار وابسته
بیشتر از قبل ها داری هوای شوهرت را
دست هایت میخرد این اشک های شوهرت را
من دعا کردم که قدری بیشتر پیشم بمانی
پس بیا آمین بگو با دست های آسمانی
سلام حضرت والا سلام حضرت سلطان
سلام رحمت پروردگار حضرت باران
قسم به نان تنوری خانه ات که همیشه
به دستهای گدا داده است دست شما نان
نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده
قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
با دست های کوچکم میخواستم تا
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
دیشب نشد از دختر خولی دوباره
چادر نماز مادرت را پس بگیرم
شاعر:علی رضوانی