امیری حسین و نعم الامیر
به دام شما گشته ام من اسیر
اسیر تو و خواهرتم حسین
بمیرم اگر که بگویی بمیر
امیری حسین و نعم الامیر
به دام شما گشته ام من اسیر
اسیر تو و خواهرتم حسین
بمیرم اگر که بگویی بمیر
نم نمک بوی بهاران میرسد
بوی سرسبزی ریحان میرسد
باز دل ها در تلاطم آمده
بار دیگر باز طوفان میرسد
واژه واژه غزلیات مرا جان دادند
طبع سرشار مرا رزق فراوان دادند
قلم از اوست همه دفتر شعرم از اوست
صله ام گردوغبار ره جانان دادند
بس کن حسین سربه سر نیزه ها مکن
بس کن حسین مادرمان را صدا مکن
بس کن حسین هستی من سایه ی سرم
بس کن حسین جان من و جان مادرم
دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را
دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را
دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند
دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را
آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است
آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است
آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست
تنها دلیل گریه های آسمانی هاست
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای
چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند
رد پای زجر دور خیمه ها پیدا شده
دخترم او با کسی شوخی ندارد میزند
علیرضا خاکساری
خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود
خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود
نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه
خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود
علیرضا خاکساری
تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
دیدم از روی بلندی که تنت غلطان است
غلت خوردی ته گودال و لبت خندان است
قاتلت , شمر , عزیزم چقَدَر بد برید
همه رگ های تو از حنجرت آویزان است
علیرضا خاکساری