محسن ناصحی

به عشق خود

خدا کند که مرا فاطمی حساب کنی
به نوکری شده یک بار انتخاب کنی

شبیه قنبر مولا که نه ولی از لطف
مرا غبار قدوم ابوتراب کنی

آتش اینبار گلستان نشد

گیرم آتش به جفا, در که نباید می سوخت
آشیان سوخت , کبوتر که نباید می سوخت

آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی
باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت

مادر بیمار

با خود تصور کن که حیدر خانه باشد
زهرای هجده ساله هم در خانه باشد

غم را بیاور در دو سوی روضه , بگذار
این سر اگر کوچه است آن سر خانه باشد

خدا کند

خدا کند که مرا فاطمی حساب کنی
به نوکری شده یک بار انتخاب کنی

شبیه قنبر مولا که نه ولی از لطف
مرا غبار قدوم ابوتراب کنی

احلی من العسل

می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود
آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود

می آمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود

پشیمانم

من خطا کارم جفا کردم به تو اما ببخش
گرچه بد کردم – پشیمانم – مرا حالا ببخش

راه بستم بر تو و ترسید از من دخترت
علتِ دلشوره ی زینب شدم من را ببخش

بی گنبد و رواق…

آنقدر خسته ام , قدمم پا نمی دهد
گاهی مسیر از من عابر کلافه است
وقتی پیاده راهی این جاده می شوم
حتی برای من چمدان هم اضافه است

شعر مناجات با امام حسین(ع)

بشنو از من دارم از یارم حکایت می کنم
سینه ای دارم کز آن شرح محبت می کنم

هر جوانی را دلی هر عاشقی را سینه ای است
من دلی دارم که آن را وقف هیات می کنم

نوکرش باش

صحن , یکباره به آوای تو برمی خیزد
جمعیت پیش قدمهای تو برمی خیزد

تو فلج بودی و ارباب شفایت داده
صحن پیداست که در پای تو برمی خیزد

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود , هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست, دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد

نوشتم غیرت ایرانیات و

نوشتم غیرت ایرانیات و
ندیدم عشق پاکستانیات و
میون جون فداهای تو بی بی!
بمیرم غربت افغانیات و…
محسن ناصحی

بنا نبود که آن روز پشت در باشی

قرار بود که مثل حسن پسر باشی

عصای دست من و پیری پدر باشی 

تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را

خدا کند ز برادر صبورتر باشی 

دکمه بازگشت به بالا