حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد
سهمش پریشانیست حیرانیست ویرانیست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد
حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد
سهمش پریشانیست حیرانیست ویرانیست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد
انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست
هر لحظه در سکوت غمت داد می زند
بغضی که از فراق تو فریاد می زند
اینکه تو نیستی و به ما طعنه می زنند
بر آتش نبودن تو باد می زند