محمد علی بيابانی

راه عاشقی

حاشا که راه عاشقی بی دردسر باشد
حاشا که عاشق شام هجرش را سحر باشد

سهمش پریشانی‌ست حیرانی‌ست ویرانی‌ست
خواهر که از حال برادر بی خبر با شد

امیدوار

انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست

خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست

اشک ریزد

هر لحظه در سکوت غمت داد می زند
بغضی که از فراق تو فریاد می زند

اینکه تو نیستی و به ما طعنه می زنند
بر آتش نبودن تو باد می زند

دکمه بازگشت به بالا