زمان برای تو مامور امرِ قِف شده بود
زمین ز گردشش انگار منصرف شده بود
برای کشف تجلی حق دل کعبه
به رکن رکن خودش تازه منکشف شده بود
زمان برای تو مامور امرِ قِف شده بود
زمین ز گردشش انگار منصرف شده بود
برای کشف تجلی حق دل کعبه
به رکن رکن خودش تازه منکشف شده بود
گرفت فرصت دیدار آسمانش را
به دست ضربه ی در, طاقت و توانش را
چقدر حسرت دیدار ماند بر قلبِ
پدر که خوب ندیده است پهلوانش را
سالها رنج مستمر دارد
باخودش داغ مستتر دارد
خودش این روزها پسر دارد
از همه غصه بیشتر دارد
در آب دست برد و دل آب را شکست
با خنده ای ملیح که مهتاب را شکست
درخواهش لبش کفه ای آب بر گرفت
لرزید بر خود دل این خواب را شکست
دل من باز هوای دل هیئت دارد
باز هم این دل بی حوصله فرصت دارد
چه کسی گفته گدا را به شهان کار مباد
من و هم صحبتی شاه , حقیقت دارد