مهدی رحیمی زمستان

مسافری

بی وقفه بی مقدمه هیئت گرفتنی ست
هیئت گرفتنی ست سعادت گرفتنی ست

از موقع ورودیه تا آخر دعا
هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی ست

برای آمدنت

نگو شکارچیان تیر را به یال زدند
که در شکستن سلطان میان خال زدند

درآسمان ظهورت پرنده های خیال؛
برای مقصد دستت چه قدر بال زدند

اقیانوس بود

خیمه گاه این بار در قم بود, مقتل طوس بود
جاده ی مشهد به قم لبریز از فانوس بود

نامه با خط برادر داشت در دستان خود
خواهری از دور می آمد ولی مایوس بود

هرکه می خواهد که در سرها سری پیدا کند

هرکه می خواهد که در سرها سری پیدا کند
پیش تو باید مدال نوکری پیدا می کند

یک حسن بس بود دراین خانواده که خدا
خواست تا ملکش کریم دیگری پیدا کند

یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید

یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هرچه که بودم مرا خرید

مانند «جون»قبل محرم شدم غلام
مانند«عون» بعد محرم مرا خرید

برای خانه ی خودش دوباره در درست کرد

علی خبر درست کرد
برای خانه ی خودش دوباره در درست کرد

مدینه بود و کینه بود
در جدید را زچوب های بیشتر درست کرد

یا در فراق کرب و بلا می کُشی مرا

یا در فراق کرب و بلا می کُشی مرا
یا با غم امام رضا می کُشی مرا

بالای سر اگر نکشی ام بدون شک
پایین پای خود به خدا می کُشی مرا

چون درختی که تبر خورد و در آخر در شد

چون درختی که تبر خورد و در آخر در شد
آخرش حاصل پرواز کبوتر, پر شد

نَسَبِ گنبد و مرقد به تولای حسین
دو النگوی سر عقدِ دوتا مادر شد

تیری که شد خطیر حسن بوده

تیری که شد خطیر حسن بوده
هم پیر هم مسیر حسن بوده

بی آنکه دست باز کند سائل
همواره دست گیر حسن بوده

ریشه ی بغض به آن هلهله برمی گردد

ریشه ی بغض به آن هلهله برمی گردد

به دو زانو زدن حرمله برمی گردد

ریشه ی هلهله بعد از زدن حرمله هم؛

وسط کوچه به آن غائله برمی گردد

هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر

هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگ جویان جهان شمشیر دارند وشما
صلح جویی چونکه می بندی سپر را پشت سر

دین دراین ایام مرکب داشت و راکب نداشت

دین دراین ایام مرکب داشت و راکب نداشت
حق درون خانه ی حق بود چون طالب نداشت

کورشد بیست و سه سال این شهر که در چشم خود؛
نوری از نور علی بن ابیطالب نداشت

دکمه بازگشت به بالا