مهدی رحیمی زمستان

وَاسْمَعْ دعایی

وَاسْمَعْ دعایی با تو در دل حرفها مانده
وَاسْمَعْ ندایی که صدایم بی صدا مانده

اَقْبِل به من حالا که اقبالی برایم نیست
در حنجرم وقتی که بغض ربنا مانده

مقصود

گل که شد مقصود،حتی خار حاجت می دهد
خار با تو می شود گلزارحاجت می دهد

زینب و زهرا بماند فضه هم جای خودش
توی این خانه در و دیوار حاجت می دهد

یک سوم سادات

گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند

هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند

دورت بگردم

آمدی در خاک ایران,خاک ایران سبز شد
از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

روضه

درحسینیه ی جبین روضه است
خط به خط گریه, چین به چین روضه است

آسمان گریه کرده بالأخره
هرشبی راکه در زمین روضه است

کودک شش ماهه

از صدای تیر فهمیدم که سرعت داشته
از سرِ برگشته فهمیدم که شدّت داشته

حرمله مرد پریشان حالتی بوده ست که
در پریشان کردن دلها مهارت داشته

ذکر تو

ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است

می رسد وقتی که تا ترقوه جان,بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است

عمو عباس

به سمت آب زدی و زدی به آب سپس
کشید آب ز تصویر تو عذاب سپس

خجالت همه ی خیمه را کشیدی بعد
هزار بار شدی عاجز از رباب سپس

نگاه زینب

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

رنگ کبود

چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده

آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده

ابن الرضا

درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد

درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد

اشکم برایت

با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم

سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

دکمه بازگشت به بالا