مهدی علی قاسمی

بابا کجا بودی

با آتش خیمه، تن اهل حرم سوخت
بابا کجا بودی، نبودی معجرم سوخت

از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز
آن قدر گریه کرده ام، پلک ترم سوخت

پادشه عالمین

مظهر اسماء و آیه های الهی
ختم شود بی تو راه ها به تباهی
ای که قیامت برای خلق پناهی
پشت درت با امید گوشه نگاهی
حلقه به در می زند غلام سیاهی

منم گدای نجف

به اذن عالی اعلا شوم فدای نجف
شبانه روز دلم می تپد برای نجف
خدا سپرده جهان را به ناخدای نجف
علی امام من است و منم گدای نجف

اهل غدیر

اهل غدیرم و سر بازار حیدرم
تا روز حشر بنده ی دربار حیدرم
گرچه نمی برم عملی در خورش ولی
من فخر می کنم که گنهکار حیدرم

شیرینی ولایت

قطره حریف شوکت دریا نمی شود
نور علی به ظرف دلی جا نمی شود
مدحش درون دفتری املا نمی شود
گفتم نخوانمش به لب اما نمی شود
زیباترین تجلی گفتار حیدر است

شکر خدا زهرا دوباره رزق این نوکر نوشت
با دست بشکسته مرا روزی‌خور این در نوشت

هرگز نمی‌کردم گمان اینجا مرا راهم دهند
نام مرا در بین نوکر‌ها خودش آخر نوشت

به قلب من محبت قاب گردید
علی گفتن برایم باب گردید

غدیرت چشمه ای صاف و زلال است
از آن هر تشنه ای سیراب گردید

آوای جلی

اوج اهداف نبوت بی علی بی فایده است
بندگی جز با توسل بر ولی بی فایده است

روز و شب در سجده گویی: “یا اله العالمین”
در کنار آن نگویی یا علی بی فایده است

عشق علوی

هرکه را با نجفت وعده و پیمانی نیست
آخر و عاقبتش غیر پشیمانی نیست

اصلا از کِی گذرت بر دل من افتاده؟
اصلا این عشقِ مرا اول و پایانی نیست

پشت میخانه

پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی ام
از خراب آباد این دل در پی آبادی ام

هرکسی پرسید از نام و تبار و شهرتم
سینه را کردم سپر گفتم که عبدالهادی ام

شعر مناجات با خدا

در خشکسالی ام به گلستان رسیده ام
قحطی زده به رحمت باران رسیده ام

عمری است غرق لذت مستانه بوده ام
امشب ببین که زار و پشیمان رسیده ام

کفتر جلد

روسیاه آمدم فقیر توام
تشنه ی جامی از غدیر توام
در دو عالم شریف و محترمم
تازمانی که من حقیر توام

دکمه بازگشت به بالا