باید امشب بلند گریه کنیم
مثلِ زینب بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب... بلند گریه کنیم
باید امشب بلند گریه کنیم
مثلِ زینب بلند گریه کنیم
که مرتب بلند گریه کنیم
سوخت از تب... بلند گریه کنیم
آسمان هم نوای غربت تو
حرفی از قصّه ی فدک دارد
مقتلت واژه هایی از جنس
زخم های دل و نمک دارد
تا که ذکر تو بجوشد دهن آمد به وجود
از دم و بازدم تو سخن آمد به وجود
بین ابروی تو پیوسته و بازو در هم
موقع جنگ دو شمشیر زن آمد به وجود
سهم مان از کل عالم گر حسن باشد بس است
ما غلامیم و اگر سرور حسن باشد بس است
گریه هایم را قیامت میخرد چون فاطمه
شافع من در صف محشر حسن باشد بس است
تیری که شد خطیر حسن بوده
هم پیر هم مسیر حسن بوده
بی آنکه دست باز کند سائل
همواره دست گیر حسن بوده
به آب چهره نشویم که آب آلوده است
لبی که تر نشود با شراب آلوده است
اگر که حک نکنم ذکر با حسن حتما
عقیق سرخ به روی رکاب آلوده است
ماتم زده ام , محفــلِ آقاست بهشتم
در ماتم این شاه چه زیباست بهشتم
تــا خانه ی صدیقه ی کبراست بهشتم
هرجا که بسوزند همانجاست بهشتم
از عرش می آرند دَم “یا حســـنم” را
خوب است که با اشک بشویم دهنم را
باید دوباره خیمه ی غم دست و پا کنیم
پرچم, کُتل, کتیبه, علم دست و پا کنیم
بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن
اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم
کوزه ز دست خسته ام افتاد تا شکست
قلبم ز بی وفایی یک آشنا شکست
از درد می زدم به زمین چنگ, زینبم
از لخته های خون لبم بی صدا شکست
بزم حسن حال وهوایش فرق دارد
از ابتدا تا انتهایش فرق دارد
اینجا همه کاره کریم اهل بیت است
آقا نگاهش بر گدایش فرق دارد
پیش چشمان من از رنج و محن هیچ مگو
برو و از کرم و جود سخن هیچ مگو
شاه من بی حرم ست آمده ای گر اینجا
از ضریح و حرمی حرف مزن هیچ مگو
نامِ او شعر مرا زیبا کند
عطری از حق در دلم برپا کند
غربتش آتش به جانم می زند
غربتش هر دیده را دریا کند