من خراب گوشه ی چشمی شدم
من به صید افتاده ی دامی شدم
طاق ابروئی مراسرمست کرد
خنده های زیرلب پابست کرد
من خراب گوشه ی چشمی شدم
من به صید افتاده ی دامی شدم
طاق ابروئی مراسرمست کرد
خنده های زیرلب پابست کرد
بازهم با جنون در افتادم
گوشه ای حول ساغر افتادم
آنقدر مست بودم از می, که
فکر کردم به کوثر افتادم
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز
ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم
لحظه شادی و غم دست به دامان توایم
گر نیاییم به پابوسی تو می میریم
همگی ماهی دریای خراسان توایم
ای کاش برای ما دعا بنویسند
یک تذکره ی کرببلا بنویسند
ما حج که نرفته ایم اما کافی است
یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را
با دلی محرم,طواف حج سلطان آمدم
حاجی ام از آنزمانی که خراسان آمدم
در کنار تو بهحس بی نیازی می رسم
درد دارم بی توکه دنبال درمان آمدم
با این که پر شده قلم از واژه های تو
طبعم نمی کشد چه بگویم برای تو
لکنت گرفته است زبان قصیده ام
ماندم چگونه شعر بریزم به پای تو!
زردی گنبد عیان شد, شوق رضوانم گرفت
ابر رحمت شد هویدا, باز بارانم گرفت
اشک من جاری شد و جاری شد و دیدم که اشک
گرد روی پردهء قلب مرا با نم گرفت
روز ولادت تو غزل آفریده شد
مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد
پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی
از برق چشمهات زحل آفریده شد
شب ها میان صحن شما نور می وزد
نزدیک می وزد, اگر از دور می وزد
هر کس که پر گرفت در این سر سرای نور
دورش فرشته می وزد و حور می وزد
رضا اگر چه به صورت, از آن حرم دورم
من از تو دور که باشم, ز خویش هم دورم
میان اینهمه دوری ترانه دل من
شده «تو با منی اما من از خودم دورم»