شعر ولادت امام زمان (عج)

لب تشنه ی باران

ما را همه گفتند گرفتار نگاهت
لب تشنه ی بارانی انوار نگاهت
احسنت بر این دولت بختی که نصیب است
افتاده به ما نیز سر و کار نگاهت

سرمایه آل کَسا

اهل عالم من دلیل خلقتم
گوهر بی مثل و والا عصمتم
از عقول ماسوا بالاترم
پاره جان رسول آخرم

اشکِ شوق

در صحن طبعم واژه‌ها هم بیقرارند
انگار حسّ و حال شعری تازه دارند
وقتی که حرف از مُنتَظَر شد بغض کردند
گفتند یک عمر است که چشم انتظارند

هوای جمکران دارم

در سینه ام امشب آسمان دارم
یک دشت, ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم

برکت میلاد تو شادم

نام تو دوان کرده به پایت قدمم را
یاد تو روان کرده دوباره قلمم را
با چشم کرم کاش که بسیار ببینی
ناچیزی این عرض ارادات کمم را

یابن الحسن(عج)

دستی بکش به روی سرم دل پرم ببین
از این زمانه از همه دل می برم ببین
حتی من از خودم چقدر دلخورم ببین
آقا منی که نان تو را میخورم ببین

دلها بهاران میشود

آتش گلستان می شود وقتی بیایی
رحمت چو باران می شود وقتی بیایی

دنیا برای جشن موعود تو ای ماه
خورشید باران می شود وقتی بیایی

زَمامِ عالم امکان

خبر رسید به دریا خدا گوهر داده
به شاخ و برگ ولا باز برگ و بر داده
به خانواده‌ی زهرا اگر پسر داده
دعای نیمه شب مادری ثمر داده

جمعه ظهور

کاش همین جمعه ظهورِ تو بود
در همه جا جشن و سرورِ تو بود

کاش همه مسجد و محرابِ ما
آینه پردازِ حضورِ تو بود

یا ولی الله

ای زمین و آسمان سرمست تو
ای عنان عاشقان در دست تو

نیمه ی شعبان رسید و روز عید
عاشقان را می رسد اینک نوید

به نام‌ دلبرِ

اســـیرِ خار ولی مثلِ گُل معطَّر بود
گلی که تشنه ی پیوند با صِنوبر بود

حکیمه ای که به فردا شدن می اندیشید
ملیکه ای‌ که معـــمّایِ قصرِ قیصـــر بود

نگاه معشوق

غزل اول

دل ما سربه راه معشوق است
زیر دین نگاه معشوق است

همه ی دل خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است

دکمه بازگشت به بالا