شعر ولادت اهل بيت (ع)

زینت ولی اللّه اعظمی

قرار هست که از عشق با خبر باشد
نگاه تشنه ی خورشید بر قمر باشد

حسین روبروی زینبش نشسته اگر
بناست نور در این خانه بیشتر باشد

علمدار زینب است

امشب که از شکوفه‌ی باران لبالب است
امشب دلم به تاب و سرم گرمِ این تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است
شور است و مستی است و شبی عشق مشرب است

عالمهء بی معلمی

دوباره نام تو آمد میان دلم لرزید
قلم جنون بسرش زد شد عاشق و رقصید
خدانمایی عشق تو عقل را پس زد
تمام رشته عقل بشر زهم پاشید

مادرانه پا به روی چشم خشک من گذار

 

 

چادرت وقتی یهودی را مسلمان می کند
یک نگاهت عالمی را مثل سلمان می کند

نوکرانت جای خود آنها که صاحب منصبند
بلکه مور خانه ات کار سلیمان می کند

حُسنِ جمال نبی

سری که سجده کرده بر پای دل
به قصد قربت و تولای دل
با نگه حضرت زهرای دل
آمده تا عالم بالای دل

یا أباٱلمهدی(عج)

آمدی دریا شدی غرق خجالت شد سراب
دستهایت ماه را بیدار کرد از نازِ خواب

باز هم تا ناکجای عرش نورانی شد و
مهربان برداشت دستِ حق نقاب از آفتاب

شعر ولادت امام عسکری ع

بر آخر الف قامت تو مَد آمد
بلند خنده بزن آن بلند قد آمد

کتاب اشک گرفتم به دست خود اما
تفٲلی زدم امشب به گریه,بد آمد

نذر نگاهت

سرمان گرمِ عطش بود , که باران آمد
ابر رحمت به سر خاک بیابان آمد
کنج این خلوتِ سرمازده می‌لرزیدیم
که نگاه تو به امداد زمستان آمد

مهتابِ ایمان

وقتی تماشا می کنم آئینه ها را
اِنگار می بینم کـمالِ کـِبریا را

حس می کنم خورشید را در این حوالی
حس می کنم در این حرم لطفِ خدا را

مولود خانه‌ی زهرا

مسیر شهر مدینه ستاره باران بود
و کوچه کوچه‌ی این راه, ریسه بندان بود

مُقَّربان الهی به صف شده بودند
هوای مستی و عاشق شدن نمایان بود

ابن الرضای سوم

کم گفتن از مقام کریمان درست نیست
غافل شدن زحرمت آنان درست نیست
وقتی که سقف روی سر ما کشیده اند
ماندن به زیر بارش باران درست نیست

پسر حیدر

خبری آمده که نوبت محشر شده باز
خبری آمده که دوره غم سر شده باز
خبر از معجزه سوره کوثر شده باز
خبری آمده که فاطمه مادر شده باز

دکمه بازگشت به بالا