ای پُر آوازه یِ بی پـیـرایه
سایه یِ رویِ سَرَم…همسایه
اِی کریمِ ابنِ کریمِ ابنِ کریم
بنده یِ خوب خدا عبدالعظیم
ای پُر آوازه یِ بی پـیـرایه
سایه یِ رویِ سَرَم…همسایه
اِی کریمِ ابنِ کریمِ ابنِ کریم
بنده یِ خوب خدا عبدالعظیم
لبت شکفت جهان زشت بود و زیبا شد
تمام آنچه خدا داشت در تو پیدا شد
نگاه آمنه بود و تو بودی و باران
نگاه کردی و عشق آن دقیقه معنا شد
ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بسیار خوشحال است
فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
به پایان نبوت آخرین از راه می آید
برآغاز امامت اولین از راه می آید
به رحمت پا به روی خاک دارد آفتابی که
به شوکت آسمان را کرده زین از راه می آید
در زمانی که جهان از جهل , غرق ظلمت است
آمد آن خورشید, که نورش دلیل خلقت است
آمده حُسن ختام و سَروَر پیغمبران
آنکه توصیفِ جمالش کار این جمعیت است
از هر چه آفریده فرا آفریده اند
خلقی ز خُلقِ خَلق, جدا آفریده اند
صبح و تبسم و سحر و سبحه و سلام
سنگ صبور, صلح و صفا آفریده اند
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کنی دقایق را
گُلِ لبخندِ رویت میزند طعنه به هر سُمبل
به نام نامیِ تو میشود آقا شکوفا گل
و ای بالا نشین مدح شما را میکند بلبل
خرمن غصه ها شرار گرفت
سوز را حملهء بهار گرفت
سینهء سبزه ها قرار گرفت
بلبل از پای غنچه خوار گرفت
عرش را در زیر پا داری و بالا می روی
صبح و ظهر و شب که تا آغوش زهرا می روی
گفتی از مسجد دری را رو به زهرا وا کنند
این چنین از منبر ساحل به دریا می روی
خدای آینه از جنس دلبری بودی
صفای عطر بهشتِ معطری بودی
توپیش ازآن که خدا فکر خلقتی باشد
در آسمانِ وجود اهل سروری بودی