در سینه ام امشب آسمان دارم
یک دشت, ستاره بر زبان دارم
از کوفه و سهله می روم تا قم
زیرا که هوای جمکران دارم
شعر ولادت اهل بيت (ع)
الا طراوت سر سبز بوستان دلم
شکوه بی مثل اوج آسمان دلم
قلم به دست من امشب عجیب میلرزد
و بند آمده پیش شما زبان دلم
این من و این حالِ پریشانی ام
عابرِ این کوچه یِ بارانی ام
موجم و بر صخره سَری میزنم
من زِ تو لبریزم و طوفانی ام
بیشتر از بیشتر از بیشتر
مى شود از عشق دلم ریشتر
من که اویسم ز قَرَن آمدم
وقت ندارم به خدا بیشتر
شاه امروز آفریده شاهکار دیگری
احتیاجی نیست بعد از این به یار دیگری
لشکر ارباب میگیرد وقار دیگری
مرتضی باید بسازد ذوالفقار دیگری
باید شنید از دو لبت یاحسین را
باید که دید رویِ تو را با حسین را
از آن شبی که خنده زدی در میانِ مَهد
هرشب علی علی شده لالا , حسین را
از عرش آمده است که تاج سرش کنند
راهی شود به سوی تو بال و پرش کنند
کل می کشند اهل سما تا به دست تو
آیینه دار شیر نر خیبرش کنند
باید شنید از دو لبت یاحسین را
باید که دید رویِ لبت یاحسین را
از آن شبی که خنده زدی در میانِ مَهد
هرشب علی علی شده لالا , حسین را
ماندم کنار ارباب پایینِ پای ارباب
از بس که هست نایاب پایینِ پای ارباب
قلبش رود به تاراج گویا که رفته معراج…
…مَن زارَ اِبن الارباب پایینِ پای ارباب
نشسته ام بسرایم از آن مَلَک منظر
کسی که گشته به سلطان عشق هم,دلبر
اسیر زلف بلندش هزار چون لیلا
خُمار چشم سیاهش خُم و می و ساغر
ز شرق و غرب می وزد نسیم ها موافقت
چه کرده ای تو با دل اویس های عاشقت
محمدی ترین شدی به خلق و خلق و منطقت
هزار بار آفرین به ناز شصت خالقت