سلام حیدر خون خدا ابوفاضل
تو اسوه ی ادبی و حیا ابوفاضل
سلام ماه بنی هاشمی خوش آمده ای
به خانه ی پدرت مرتضی ابوفاضل
سلام حیدر خون خدا ابوفاضل
تو اسوه ی ادبی و حیا ابوفاضل
سلام ماه بنی هاشمی خوش آمده ای
به خانه ی پدرت مرتضی ابوفاضل
می نویسم عشق و بی تردید می خوانم جنون
هرکسی دیوانه تر السابقون السابقون
می نویسم عشق و بی تردید می خوانم حسین
عاقلان دانند لکن اکثرا لایعقلون
هُرمت گرفت و شعله ی هیزم شروع شد
دریا تو را که دید تلاطم شروع شد
تاب و تبت رسید به مردم شروع شد
باران گرفت و عطر ترنم شروع شد
بی خبر از تمامِ رویاها
بی خبر از شروعِ فرداها
به کسی رو نزد دلِ ماها
بیخیال تمامِ دنیاها…
امشب لبم لبریز از شرب شبانه ست
چون آبشار جاری از شعر و ترانه ست
دستم ندارد اختیاری از خودش, چون
پای قلم بر جاده مدحش روانه ست
پروردگار فضل و ادب هردو باهم است
لقمان همیشه محضر او تا کمر خم است
مثل حسین, جود و سخایش حسن صفت
حیدر خصال و ساقی و سردار علقم است
دوچشمت چشمه ی آب حیات است
دو دستت سفره دار کائنات است
اگر چه آسمان این قدر بالاست
ولی باید بگویم خاک پات است
بی دلم بی بهانه می خوانم
غزلی عامیانه می خوانم
آن قدر از خودم رها شده ام
از خودم یک ترانه می خوانم
اَبرَم و بارِشِ بی پروایَم
موجم و همسفر دریایم
مثل خورشیدِ کویری خشکم
مثل مهتابِ شبِ صحرایم
دارم به لب همچون رطب نام تو را ای مه جبین
بسکه ادب میر عرب داری تو از ام البنین
امشب رسیدم محضرت شاید تو را پیدا کنم
شاید کمی اذنم دهی با تو کمی نجوا کنم
چه زیباست اشک سحر داشتن
خدا را فقط در نظر داشتن
به سمت حرم بال و پر داشتن
هوای زیارت به سر داشتن
خوشا آن دلی که هوایی شود
گفتم حسین و میل پریدن شروع شد
در سینه ام,دوباره, تپیدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام که نیست
اما تو خواستی و دمیدن شروع شد