شعر ولادت اهل بيت (ع)

آمدم کنج این حرم تا که

آمدم کنج این حرم تا که

یک گدا یا که خاک پا بشوم

بعد گردش به دور مرقد تو

عازم کوی کربلا بشوم

پنجره فولاد شاه

دوباره دل زکمند گناه می گیرم

در آسمان خراسان پناه می گیرم

نگاه لطف شما بر همه نمایان است

که سهم خود را از این نگاه می گیرم

مشرق ترین

با هر طلوع, بوسه ی خورشید می رسد به تو
ای مشرقی ترین امام جغرافیای دین

هر روز هدیه ام سلامی به سمت توست
ای مرتضای رضای اولیای دین

ایهالرئوف

مهرت نشسته بر دل من ایهالرئوف

هستی تمام حاصل من ایهالرئوف

عشق تو گشته قاتل من ایهالرئوف

نامت علاج مشکل من ایهالرئوف

من خراب گوشه ی

من خراب گوشه ی چشمی شدم
من به صید افتاده ی دامی شدم

طاق ابروئی مراسرمست کرد
خنده های زیرلب پابست کرد

بازهم با جنون

بازهم با جنون در افتادم

گوشه ای حول ساغر افتادم

آنقدر مست بودم از می, که

فکر کردم به کوثر افتادم

دل سودا زده

دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز
کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز
آنکه بیمار نگاهی شده هنگام سحر
منت مرهم و درمان نپذیرد هرگز

ما اسیران و فقیران

ما اسیران و فقیران و یتیمان توایم

لحظه شادی و غم دست به دامان توایم

گر نیاییم به پابوسی تو می میریم

همگی ماهی دریای خراسان توایم

راحم کلب و ضامن اهو

تا  کنم حرف عشق را اغاز

بسم ربالرضا  دهم اواز

برحریر خیال  می پیچد

رشتهفکر عاشقان  با  ناز

ای کاش

ای کاش برای ما دعا بنویسند
یک تذکره ی کرببلا بنویسند
ما حج که نرفته ایم اما کافی است
یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را

با دلی محرم

با دلی محرم,طواف حج سلطان آمدم

حاجی ام از آنزمانی که خراسان آمدم

در کنار تو بهحس بی نیازی می رسم

درد دارم بی توکه دنبال درمان آمدم

با این که پر شده

با این که پر شده قلم از واژه های تو

طبعم نمی کشد چه بگویم برای تو

لکنت گرفته است زبان قصیده ام

ماندم چگونه شعر بریزم به پای تو!

دکمه بازگشت به بالا