تو واقعیت محرابی و مصلایی
دلیل داشته که بین ناکجا هایی
مسیر قبله به ابروت می خورد پیوند
همینکه بین نمازت به سجده می آیی
تو واقعیت محرابی و مصلایی
دلیل داشته که بین ناکجا هایی
مسیر قبله به ابروت می خورد پیوند
همینکه بین نمازت به سجده می آیی
روبه گندمزارها میآیی ای مولای گندمگون
آیهی صلحند چشمان شما ـ «والتین والزیتون»
ابروانت خط نستعلیق خطاطی زبردستند
آخرین بیت از غزلهایی خیال انگیز و یکدستند
ای یارجمکرانی من, یبن فاطمه
ای عشق جاودانی من, یبن فاطمه
خون مرا به پای فراقت نوشته اند
ای قاتل جوانی من! یبن فاطمه
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه جا زدیم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
وقتی تو از سفر برسی عید میشود
دنیا دوباره صاحب خورشید میشود
چشمان روشنت که طلوعی دوباره کرد
دلها پر از تجلّی توحید میشود
دل دل نکن که می رسد ازدلبرم خبر
شام فراق می رود و می شود سحر
چیزی نمانده تا برسد منجیِّ بشر
چیزی نمانده گلشن زهرا دهد ثمر
عید وصال آمده و لحظه ی ظفر
حرفهایی خدایی آوردم
بیتهایی طلایی آوردم
حرف من نیست حرف خورشید است
سخن از عید نور و امِّید اس
آماده می شوم غزلی را بنا کنم
در شور عشق , قافیه ای دست و پاکنم
باز از شرابِ دوست شدم مست وبیقرار
باید که پیر میکده ها را صدا کنم
گویید بر خلق جهان عالم سرا پا نازشد
در رتبه و قدر و شرف از هر جهت ممتاز شد
شد ماه شعبان جلوه گر درهای ر حمت باز شد
وز رحمت حق بهر ما افشا هزاران راز شد
سیــد وقـت ولادت بـه نیمـه شعبــان
یـگـانــه مـنـجـی دنـیـا بیـا امـام زمـان
ظهـور کـن , رخ زیبـای خود نشـان بده
بگـو چگـونـه بگیـرم ز چهـره تو نشـان
باده در جام دلم سرریز شد
سینه از عشق خدا لبریز شد
فصل اندوه و غم و غصه گذشت
لحظه هامان بس طرب انگیز شد
امروز پیک خوش خبر هی حلقه بر در میزند
بر در مکرر حلقه را از عشق دلبر میزند
از نغمه در مرغ دل در سینه ام ژر میزند
شادی به صد شور و شعف از هر دری سر میزند