شعر ولادت اهل بيت (ع)

وقتی که چشمای تو تابید

 

وقتی تو از سفر برسی عید می‌شود

دنیا دوباره صاحب خورشید می‌شود

 

چشمان روشنت که طلوعی دوباره کرد

دلها پر از تجلّی توحید می‌شود

امِّید فاطمه

 

دل دل  نکن که می رسد ازدلبرم خبر

شام فراق می رود و می شود سحر

چیزی نمانده تا برسد منجیِّ بشر

چیزی نمانده گلشن زهرا دهد ثمر

عید وصال آمده و لحظه ی ظفر

واژه ی ناب

حرفهایی خدایی آوردم

 بیتهایی طلایی آوردم

حرف من نیست حرف خورشید است

سخن از عید نور و امِّید اس

در شور عشق

 

آماده می شوم غزلی را بنا کنم

در شور عشق , قافیه ای دست و پاکنم

باز از شرابِ دوست شدم مست وبیقرار

باید که پیر میکده ها را صدا کنم

دسته گل محمدی

 

گویید بر خلق جهان عالم سرا پا نازشد

در رتبه و قدر و شرف از هر جهت ممتاز شد

شد ماه شعبان جلوه گر درهای ر حمت باز شد

وز رحمت حق بهر ما افشا هزاران راز شد

یگانه منجی دنیا

 

سیــد وقـت ولادت بـه نیمـه شعبــان          

یـگـانــه مـنـجـی دنـیـا بیـا امـام زمـان

ظهـور کـن , رخ زیبـای خود نشـان بده           

بگـو چگـونـه بگیـرم ز چهـره تو نشـان

باده ساقی

 

باده در جام دلم سرریز شد

سینه از عشق خدا لبریز شد

فصل اندوه و غم و غصه گذشت

لحظه هامان  بس طرب انگیز شد

تبسم حیدر نگاه پیغمبر

امروز پیک خوش خبر هی حلقه بر در میزند

بر در مکرر حلقه را از عشق دلبر میزند

از نغمه در مرغ دل در سینه ام ژر میزند

شادی به صد شور و شعف از هر دری سر میزند

عریضه

 

عریضه های مرا دست چاه ها دادند

همان دغل صفتان که قبیله ی بادند

تو در فراق خودت می نشینی و آنها

تمام مردم ده را به قم فرستادند

ذره پروری

 

با این گناهانی که از ما می زند سر

دارم یقین روی تو را دیدن محال است

بر فرض گیرم چهره ات را هم ببینم

یار تو بودن بی گمان خواب و خیال است

شه زاده علی اکبر


همدرمقام و نام و جلالت تو اکبری

هماینکه درعشیره شماازهمه سری

گفتااگرکهختم رسالت نمیرسید

حتماتو اخرین نبی هستی پیمبری

مثل معما

 

بی سبب نیست اگر این همه زیبات کشید

اشبه الناس نبی بودی و طاهات کشید

تا به طرحت ابدا هیچ کسی پی نبرد

از ازل با قلمش مثل معمات کشید

دکمه بازگشت به بالا