بِسمِ ربّ الکَرَم ، خدای حسن
خالقِ خُلقِ حقنمای حسن
زَمزَمِ عاقبتبهخیر شدن
چشمهاش هست زیر پای حسن
بِسمِ ربّ الکَرَم ، خدای حسن
خالقِ خُلقِ حقنمای حسن
زَمزَمِ عاقبتبهخیر شدن
چشمهاش هست زیر پای حسن
با اینکه سحر وقت خوش راز و نیاز است
دستِ منِ بدْ مَست سوی جام دراز است
غم نيست مرا ساقي اگر مستنواز است
(اَلْمِنَّةُ لِلّه كه در ميكده باز است)
شاعر به هر شعر ترش دارد علاقه
آری به میز و دفترش دارد علاقه
چون با ارادت می نشیند می نویسد
از خط و خال دلبرش ؛ دارد علاقه
من دلبری دارم که بعد قرن ها هم
انگار بنا نیست گرفتار نباشیم
باشیم ولی اینهمه بیمار نباشیم
آنقدر خدا داد به ما از درِ این بیت
تا جز به همین خانه بدهکار نباشیم
خاکی شده است بال و پرِ یاکریم ها
چون بوده اند زائرِ صحنِ کریـــم ها
مولایِ بی حرم حسن و بی کفن حسین
فرقـــی نمی کند غمِ این یاکریـــم ها
نماز صبح دو عالم شود قضا گر او
چو لحظه ای بِدَمد یا کِشد نقاب از رو
دو چشم چشمه ی آب حیات و لعل لبش
به دردهای دو عالم بُوَد همین دارو
چشم تو اینقدر که کوثر شود
باده لبهای خدا تر شود
ای که به هنگام تماشای تو
حال خداوند تو بهتر شود
ای که بر خاکی و در عرش مقیمی آقا
جلوه ی طوری و استاد کلیمی آقا
من سراپا همه جهلم تو فهیمی آقا
رمضان است و بر این سفره نعیمی آقا
تو رحیم ابن رحیم ابن رحیمی آقا
تو کریم ابن کریم ابن کریمی آقا
سلام عشق، علیک السلام هم دارد
کسی که شد حسنی احترام هم دارد
اگر قلم بزنی ، صد کتاب خواهد شد
فضائلی که به لطفش غلام هم دارد
خدیجه می چشد امروز طعم مادری ات
محمدست وغرورش به ناز و دلبریی ات
تو آن زنی که خدا بر تو افتخار کند
به جز علی نبود کس برای همسری ات
شرابی به نام عزیز رقیه
خدا خود بود باده ریز رقیه
نمی گشتم از جان غلامش اگر که
نمی گشت مادر کنیز رقیه
عاشق شدن اگر چه مرا دردِ سر شده
دلدادگی اگر چه به جانم شرر شده
شادم که رزقِ نوکری ام بیشتر شده
پیکِ نسیم راویِ این خوش خبر شده