آئینــهی تمــام نمــای خــدای مــن!
ای جــادهی عبــادت بــیانتهــای مــن
ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار
ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن
آئینــهی تمــام نمــای خــدای مــن!
ای جــادهی عبــادت بــیانتهــای مــن
ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار
ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن
اگر بِرکهام ماهتابی شدم
اگر ذرهام آفتابی شدم
مرا مَست کرده هوایِ نجف
علی گفتم و هِی شرابی شدم
دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان، خلیفه ی رحمان رسیده است
رُخصتم دِه که نوکرت باشم
من بیچاره ، یاورت باشم
خانه ی تو کجاست؟ آقاجان!
قصد دارم مسافرت باشم
بال و پر را باز کن، بر هم بزن تا سامرا
می برد مرغ دلت را یک سخن تا سامرا
خستگی.. دلواپسی معنا ندارد خنده کن
پس بیا همراه شو ای جان من تا سامرا
ناسپاسی ست اگر مایه ی عارش باشیم
بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم
اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم
((با کدام آبرویی روز شمارش باشیم))
سـلام حضرتِ باران اجازه می خواهم
اگر اجازه دهی شعرِ تازه می خواهم
برای جلد شدن آب و دانه لازم نیست
برایِ عشق سرودن بهانه لازم نیست
دست به دست می شود بر همه هست می شود
به وقت دیدنش چقدر دیده مست می شود
چه دلخوش است مادرش چه دلکش است دلبرش
ماه اگر ببیندش علی پرست می شود
با سلامی به شبه پیغمبر
بنویسیم از علی اکبر
گرچه ارباب برتر از توصیف
نوکر اما اَدا کند تکلیف
جلوه ی سیمای احمد گر که در تمثالِ اوست
یعنی اینکه مثلِ جدش هر دو عالم مالِ اوست
در سحر گاهان خدا داده گلی بر احمدش
عالمی مجذوبِ حسنِ نقشِ خط و خالِ اوست
عشق در سینهى کبوترهاست
عاشقى از نگاهشان پیداست
عشق پرواز شاپرک ها و
برکهى آب و ساحل و دریاست