چندیست ماه از آسمانش رو گرقته
با درد و غمها و مصیبت خو گرفته
گیسوی زینب را به سختی شانه میزد
آهسته آهسته ولی بازو گرفته
چندیست ماه از آسمانش رو گرقته
با درد و غمها و مصیبت خو گرفته
گیسوی زینب را به سختی شانه میزد
آهسته آهسته ولی بازو گرفته
هم نیست کوثر را به جز تو مظهری دیگر
هم نیست اطهر را به جز تو مصدری دیگر
حس میکنم در کوزه گنجاندند دریا را
باید به قرآن گفت گاهی کوثری دیگر
با اینکه پیکرِ پسرش بوریا شود
عریان به روی خاک بیابان رها شود
با اینکه از قضیّه خبر داشت فاطمه
با اینکه دردِ دست و کمر داشت فاطمه
دوباره یاد قدیما میکنم
خونه رو برات مهیا میکنم
وقتی از راه میرسی غصه نخور
من خودم درو به روت وا میکنم
چشماشو بست چشمای من رو تر کرد
رفت و منِ بی کس و خون ْجگر کرد
آسمونم دلش برام کباب شـد
بِدون من همسفرم , سفر کرد
خالق احدی باتو برابرنکشیده
مانند تو صدیقه اطهر نکشیده
خطاط تو را غیر شکسته ننوشته
نقاش تورا غیر مکسّر نکشیده
روز آخره داری کار می کنی
روزای خوبمو تکرار می کنی
ولی خانومم بدون با رفتنت
دنیارو رو سرم آوار می کنی
بیشتر از قبل ها داری هوای شوهرت را
دست هایت میخرد این اشک های شوهرت را
من دعا کردم که قدری بیشتر پیشم بمانی
پس بیا آمین بگو با دست های آسمانی
کافرِ رویِ توام ای بُتِ زیبای خدا
سائل کوی توام عالیِ اعلای خدا
انبیا دستِ توسل به تو دارند علی
دستگیرِ همه ای , دستِ توانای خدا
آن قدر عاشقیم که املا نمی شود
مستی ما که در قلمی جا نمی شود
زلف مرا به پنجره های ضریح عشق
طوری گره زدند , دگر وا نمی شود
ای سفر کرده دلم همسفرت می باشد
اشک من هدیه ی چشمان ترت می باشد
باعث گرمی میخانه اگر گردیدم
اثر لطف و دعای سحرت می باشد