به نام سوره ی کوثر به عصمت مادر
به نام زینب کبری , شکوه سر تا سر
شروع شد غم کوچه , درست آنجا که…
شکست هیبت مردی به سختی حیدر
به نام سوره ی کوثر به عصمت مادر
به نام زینب کبری , شکوه سر تا سر
شروع شد غم کوچه , درست آنجا که…
شکست هیبت مردی به سختی حیدر
عاقبت آه کشیدم نفسِ آخـر را
نفسِ سوخته از خاطره ای پرپر را
روضه خوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضه یِ آن همه گُل,آن همه نیلوفر را
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که رو سفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
کریم زاده نگاهی بر این گدا انداز,
نظر به سمت گرفتار بینوا انداز,
میان سیل تباهی اسیر و وا ماندم,
زخادمان سرایت ببین که جا ماندم,
صدای هلهله ای عاشقانه می آید
صدای پای تغزل, ترانه می آید
بهشت خنده کنان, این میانه می آید
خدا به شوق در این آستانه می آید
عابر دم عبور اگر غصه میخورد
از غربتش میان گذر غصه میخورد
دیگر کسی به خیمهی او سر نمیزند
میایستد خودش دم در غصه میخورد
فرماندهی از تو, همیشه کار از من
سرمایه از تو, گرمیِ بازار از من
خوبی همیشه از کریمان است آقا
بخشیدن از تو, توبه و اِقرار از من
گنبدت مال خودت من فکر راهی دیگرم
فکر دستی مهربان و سرپناهی دیگرم
گندم صحن تورا خوردم که درفکر حرم
مثل آدم دم به دم درگیر آهی دیگرم
حریم زینبی در خاک و خون است
یقینا فتنه تا مرز جنون است
در باغ شهادت را گشودند
دوباره بانگ أینَ الراسخون است
چشم در چشم تو می دوزد و بد می خندد
دست و پا می زنی و در به رویت می بندد
سر و کار جگرت تا که به زهرش افتاد
نقل شادی عوض مرهم زخمت می داد
مردغریبِ بُرده عبا روی سر,نیافت
خون لخته ریزد از لبت ای خون جگر نیافت
از زهر پای تا به سرت تیر می کِشد
دیگر به کوچه روی زمین اینقدر نیافت
زبان قلم شد و دل صفحه ایی ز دفتر شد
فضای دور و برم گوییا معطر شد
تفضلی زخدا بود و سوی من آمد
لبان من متنعم به نام حیدر شد