شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

ابرو شکسته

گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی

حقش نبود دختر خود خونجگر کنی


شرمنده ام , زطرز پذیرایی ام مکن

افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی

 

اصرار من به ماندن تو فایده نداشت

تو می روی که قصد نماز سحر کنی


اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن

قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی!!.


ابرو شکسته زائر پهلو شکسته ای

دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی


بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت

از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی

حسن علیپور

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا