الهی و ربی
بار ما را حی داور می کِشد
قبل توبه، خط به دفتر می کِشد
دست ما خالی است، او دستش پُر است
از گداها ناز، بهتر می کشد
با همین طغیانگری و سرکشی
بنده اش را پُشت این در می کشد
قیمتم را گریه بالا می برد
ارزشم را غم فراتر می کشد
غفلت از تاریکی آن قبر تنگ
گوش ما را روز آخر می کشد
هرچه دارم از غبار چادر است
جورِ من را باز، مادر می کشد
روزی ام از دسترنج فاطمه است
آنکه رنج از دست نوکر می کشد
در کنار چاه، با اشکش علی
آب، را از نهر کوثر می کشد
چون یتیمانش به ما هم می رسد
نیمه شب مولا به ما سر می کشد
با همین آلودگی رفتم نجف!
مست ایوانم، دلم پر می کشد
هر شب جمعه علی هم کربلاست
اشک هایش را به پیکر می کشد
کربلا سرتاسرش بغض علی است
شمر تا گودال، لشکر می کشد
تشنه ماند ارباب و پیش مادرش
قاتل او، آب را سر می کشد
لااقل ده یازده تا ضربه زد
آنکه خنجر را به حنجر می کشد
یک نفر دنبال آن پیراهن است
تیرها را طور دیگر می کشد
اینطرف آقا نفس دارد هنوز
آنطرف نامرد، معجر می کشد
رضا دین پرور