شعر شهادت حضرت رقيه (س)
ای وای
می زنی؟..قدری تامّل کن ببین افتاده ام؟
زجر…بدجوری در این صحرا کمین افتاده ام
ضربه ای با پا زدی و سینه ام تنگ آمده..
یک نظر کن بی حیا ..آخر زمین افتاده ام
صبر کن تا که نَفَس تازه کنم ..بعداً بزن
زیرِ پاهایت ببین مثلِ نگین افتاده ام
دست بر معجر نزن بدجور نفرین می کنم
رحم کن نامرد!من که دل غمین افتاده ام
خواب بودم از روی ناقه نمی دانم چه شد؟
گوئیا بر خاک از عرشِ برین افتاده ام
مثلِ بابایم شدم آن لحظه ای که زخم داشت
چون پدر انگار من از صدرِ زین افتاده ام
آمده مادر بزرگم فاطمه …بر دیدنم
غصّه ها را برده است و دلنشین افتاده ام
لعنتِ هفت آسمان بر تو پلیدِ بی حیا…
می زنی؟..قدری تامّل کن ببین افتاده ام؟
محسن راحت حق