"بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران "
“بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران “
من منتظر نشستم در راه تو کماکان
حتی اگر که مردم یک سر بیا سراغم
“کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران”
دل به نکاح داغ هجران تو در امد
جانی خدا به من داد ان هم فدای جانان
باشد خوراک چشمم یک کاسه خون همیشه
همراه شوق و حسرت با گریه ی فراوان
تو ابر رحمتی و من غرق خشکسالی
راه نجات من باش امشب ببار باران!
رد تو را گرفتم در کوه و دشت و صحرا
وقتی که کوچ کردم از کوچه های تهران
عصیان رسید و با خود هرچه که بود را برد
با دستمال اشکت چشم مرا بشوران
از کودکی نوشتم “آن مرد خواهد امد “
دارم امید وصلت از اول دبستان
قاری ” بقیه الله خیر لکم…” که سر داد
یاد تو کردم اقا با ایه های قران
توخودبیا که دیگر در ما اثر ندارد
هم ندبه های کافی هم نسخه های چمران
هم لشگرت ندارد مردی نظیر میثم
هم مشتری نداری از جنس پاک سلمان
یابن الحسن کجایی سر میدهند با هم
لبنان یمن فلسطین شام و عراق و ایران
کی میشود به شوق دیدار روی ماهت
با سیدی حسینی برخیزم از خراسان
اردیبهشت شاعر از هجر تو خزان شد
مثل “رضای آذر” یا “مهدی زمستان”
از کوفه کم ندارد شهری که در نبودت
همواره میفروشد دین را به قیمت نان
گریه دوای درد است, آقا بقول شاعر
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
علیرضا خاکساری