سه سال آخر عُمرش شکسته تر شده بود
بلی شکسته تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود
تمام بال و پر او کبود و زخمی بود
که پیــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود
بـلایِ شِعْب به پایان رسیـده بود امّــا
خدیجه بیشـتر آماده ی خطر شده بود
چه قدر دیر به محبوبه اش رسـید نبی
چه قدر زود گُلش عازمِ سفر شده بود
زنی که پیـک اَجَل تحت امرِ مَردش بـود
به اختیار خودش بود مُحتضر شده بود
نبی به فکـر وصـایایِ همسـرش بود و
غمش به خاطرِ زهراش بیشتر شده بود
شبیه فاطمه اش بود و در سه نوبتِ تلخ
خدیجه صاحب عزای سه تا پسر شده بود
چه قـدر جَـدّه این خاندان اذیّت شـد
چه قدر مادر سادات خونْ جگر شده بود
چگونه بگذرم ؟ از اینکه بین شعله و دود
به قلب فاطمه اش داغ حمله ور شده بود
خدیجه سنگ ز کُـفّـار خورد و دخـتر او
سرش شکسته ی بی حُرمتیِ در شده بود
نداد فاطمه رُخصت , وگرنه در آتــش
بنا به سوختـن آن چهل نفر شده بود
محمد قاسمی