جگر گوشه نبی
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعه ی شب را تمامی لشکر
در ازدحام فلک, برق فجر پیدا شد
رها شدند از آن تیرگی هزار اختر
سپیده سر زد و با لطف و مهربانی خویش
کشید پرده ای از نور روی قرص قمر
به دوش کوه بر آمد ملیکه ی مشرق
طلوع کرد و جهان را گرفت سرتا سر
به شکر فتح خودش بر سر زمین پاشید
بدون هیچ دریغی هزار سکه ی زر
چه خلقتی است شگفتا! چه آیه ای, عظمی
به فتح صبح قسم خورده خالق اکبر
قسم به صبح که خورشید شام زینب بود
بزرگوار , شکوه آفرین, بلند نظر
بهوش باش که برخاست محکمات علی
بلند شد که قیامش به پا کند محشر
بلند شد, سخنش را نشاند بر کرسی
نیاز نیست که باشد خطیب بر منبر
بلند شد همه بت ها به لرزه افتادند
مگر که رفت علی روی دوش پیغمبر؟
کلام موجز او واژه واژه پر اعجاز
به گوش می رسد آیات سوره ی کوثر
شبیه بود به تسبیح, رشته ی سخنش
به جای لفظ بهم وصل کرده در و گهر
مگر که روح الامین سوره قیامت خواند
که کاخ ظلم شد از این کلام زیر و زبر
خطاب کرد: «انا بنت قامع الکفره
ورثت حجب الکوثر و منطق الحیدر
منم همان که جگر گوشه نبی خداست
تویی نواده ی آن زن که می درید جگر
رسیده کار به جایی که هم کلام تو ام
منی که هم سخنم نیست از ملک کمتر
کنیز های تو در کاخ ها نشسته به تخت
عزیز های پیمبر اسیر کوه و کمر
اسیر در غل و زنجیر کودکان یتیم؟
ندای روح الامین میرسد::فلا تقهر»
به پای خطبه ی غراء ذوالفقاری او
سپاه شب زده انداخت بی اراده سپر
هنوز می رسد از شام برق خورشیدش
اگر مسافر صبحی ببند بار سفر
مرکب و قلم و کاغذ و مضامین, سرخ
رسیده نامه ی خون از کبوتری بی سر
من الغریب می آید نمانده وقت خضاب
حبیب های حرم را خبر کنید خبر
مدافعان حرم بوده ایم نسل به نسل
رسیده ی قبضه ی شمشیر از پدر به پسر
اگر چه سر برود قصه اش به سر نرسد
که شیعه حب علی را گرفته از مادر
چه می شود که علی جان به ما سری بزنی
شهید چشم تو باشیم لحظه ی آخر
حکایت من و عشق تو هم چنان باقی ست
اگر چه باز به پایان رسید این دفتر
محمد مهدی خانمحمدی