حدیث عشق
مرا رسانده خدا هر سحر به یارب تو
سلام بر تو و هر کس که شد مقرب تو
حدیث عشق، اگر از زبان تو باشد
خداگواست که جانی بگیرم از لب تو
همیشه قبله ی عشاق، قلب معشوق است
بخر مرا که مشرّف شوم به مذهب تو
تمام عمر، مرا کشته ای به تیغ فراق
چقدر جان بدهم در هوای یک شب تو
مرا به خود برسان، نه به دارو و درمان
شفا نخواستم از نسخه ی مجرّب تو
فقط از آبرویت خرج نوکرت کردی
شده سیاه ز اعمال من مُرکّب تو
گناه کردم و دیدی… به گریه افتادی
گناه کردم و دیدم زیاد شد تب تو
نیامدم سر سفره، غذا فرستادی
برای آنکه به زهرا رسیده منسب تو
یکی دو بوسه طلبکارم از ضریح حسین
مسافر حرمم با دعای زینب تو
سری مقابل خود دید و بین محمل گفت:
فدای خون لب و موی نامرتب تو
حروف حلق تو را قطعه قطعه می شنوم
ادا نشد وسط نیزه حق مطلب تو
نگاه شرّ اراذل شده مخاطب من
زبان سنگ اراذل شده مخاطب تو
رضا دین پرور