گفتم غزلی در خور نامتبنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامتبنویسم
ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامتبنویسم
من قطره ام از عهدهی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامتبنویسم
لطف تو مرا پشت درخانه ات آورد
تا اینکه علیکم بهسلامت بنویسم
شان تو نگنجید و ازاین قاب در آمد
دیدم که غزل مثنویاز آب در آمد
من ایل و تبارم سراین سفره نشستند
جمع کس و کارم سر اینسفره نشستند
در باغ نگاه تو منکال رسیدم
پر سوخته بودم به پرو بال رسیدم
هم رنگ نگاه تو شدهدامن دریا
آئینه زده ریسه بهپیراهن دریا
اول نوه ی دختری خلقعظیمی
تو جلوه ی پیغمبریخلق عظیمی
مدیون تو هستند همهمردم عالم
نان عمل توست سر سفرهی آدم
مضمون سخاوت ز تو الهامگرفته
از صندوق قرض الحسنتوام گرفته
حرف کرَم تو همه جاورد زبان است
چیزی که عیان است چهحاجت به بیان است
صابر خراسانی