شعر وروديه محرم
دلبر کمر به نیت صید و شکار بست
دلبر کمر به نیت صید و شکار بست
با یک نگاه بر همه راه فرار بست
آنقدر مشتری سر بازار خود کشید
حتی دکان حضرت پروردگار بست
دیدم که دستگیر دو عالم ندارم و
دستم دخیل بر سر زلف نگار بست
دل را به هرکسی که سپردم نگه نداشت
ای خوش به حال آن که دلش را به یار بست
عاشق همیشه در پی معشوقه میدَوَد
باید اویس بود و به سوی تو بار بست
میخواستم که جار زنم رَبِّ من تویی
اما ببخش… دست مرا روزگار بست
بسته شده است بار تمام قبیله اش
هرکس تمام نوکری اش را به کار بست
معراج میرویم زمانی که میرویم
بالا برای تکیه زدن روی “داربست”
شکرخدا سیاهیه بزم تورا زدیم
شکرخدا که نام شمارا صدا زدیم
رضا قربانی