رَفَعَ اللهُ رایَهَ العَبّاس
” یا اباالفضل ” ذکر دائم ماست
مددش یاورِ مداوم ماست
پدرش روز حشر ، قاسم ماست
با دمش ، کردگار ، راحم ماست
یا رب! از نعمتِ ائمّه ، سپاس…
تا درآیم به فُلکِ هشیاری
میکنم نور را طرفداری
میزنم حرف ، حرف تکراری
از عَلَمگیرِ کربلا ، آری
بحر غیرت ، تلاطم احساس
یل اُمّ البَنین ، اباالفضل است
کربلا را نگین ، اباالفضل است
شیعهی بیقرین ، اباالفضل است
مَهرُخِ مَهجبین ، اباالفضل است
خاکِ پاهای او بِه از اَلماس
بود ذُخرُ الْحُسین ، این آقا
هم سپهدار بود و هم سقّا
جَلَواتش شبیهِ به مولا
” وَلَدی…” گفت ، آخِرش زهرا
ذرّهای از عدو نداشت هراس
یوسف از یک حرام کرد فرار
سورهای را خُداش کرد نثار
لیک در کربلا ، در اوج وقار
از حلالش گذشت پرچمدار
جان به قربانِ این وظیفهشناس
باید آن دستها دهد حاجت
چون قَلَم گشت ، در رهِ طاعت
غبطهدار است ، این همه عزّت
در غمش گفت یار : ” …اِنکَسَرَت…”
رفت بر قامتش ز نیزه ، لباس
به امام زمانِ خود ، عارف
” رَحِمَ اللهُ عَمّی… ” اَش واصف
غمِ روی حسین را کاشف
گفت در وصفِ قدر او هاتف:
” رَفَعَ اللهُ رایَهَ العَبّاس “
محمد علی نوری